جدول جو
جدول جو

معنی مبرهن شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مبرهن شدن
ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن، آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ دَ مَ)
عریان شدن. لخت شدن. انحسار. انسراح. انکشاف. تجرد. تعری. تکشف. حسور. عری. کشاط:
چو زو بازگشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم.
فردوسی.
بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن، و پوشیدگان پیش از برهنه شدن که نماندند. (مرزبان نامه). اعوار، برهنه شدن جای از سوار چنانکه بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). جلع، برهنه فرج شدن. (از منتهی الارب).
- برهنه شدن کمر از حلیۀ زر، جدا شدن زیورهای کمر بسبب نوک سخت خارها:
کمرکشان سپه را جداجدا هر روز
کمر برهنه به منزل شدی ز حلیۀ زر.
فرخی.
- برهنه شده، عریان. رود:
وآن کوه برهنه شده ازبرف نگه کن
افکنده پرندین سلبی بر کتف و دوش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جَ رَ)
پریشان شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه.
فردوسی.
ز درگاه ماهوی شد چون برون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
فردوسی.
گرازه برون شد ز پیش سپاه
خبر شد به اغریرث نیکخواه.
فردوسی.
زین در چو درآیی بدان برون شو
در سرّ چنین گفت نوح با سام.
ناصرخسرو.
ناتام درین جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون
که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
ناصرخسرو.
آمد بگوش من خبر جان سپردنش
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
خاقانی.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
نظامی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
مولوی.
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
مولوی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضا نکند.
سعدی.
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو.
حافظ.
- از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن:
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
فرخی.
- از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن:
برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
- از یادبرون شدن، فراموش گشتن:
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جبران شدن
تصویر جبران شدن
شیانیدن تلافی شدن (خسارت و مانند آن)، جوش خوردن استخوان شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتهج شدن
تصویر مبتهج شدن
شاد گشتن مسرور شدن: به اخلاق و شمایل و افعال یکدیگر مبتهج شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون شدن
تصویر مقرون شدن
نزدیک شدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون شدن
تصویر برون شدن
بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا شدن
تصویر مبرا شدن
پاک شدن پاک شدن از چفته (چفته اتهام) پولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآن شدن
تصویر برآن شدن
تصمیم گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
نزدیک شدن، قرین شدن، همراه شدن، مقرون گشتن، پیوستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برجسته شدن، برتر گشتن، ممتاز شدن، برتری یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد